عثمان احمدى

در اين اواخر كتابي تحت عنوان "عالمي نو و آدمي نو" به چاپ رسيده است كه نويسنده ي آن عبدالحفيظ منصور مي باشد. اين كتاب مجموعه ي از مقالاتي است كه معلوم مي شود در زمان هاي متفاوت و به مناسبت هاي متفاوت به رشته ي تحرير در آمده ست؛ و در بسياري از آثار ديگر نويسنده اين مقالات تكرارن هم ديده مي شود. از آنجايي كه اين مقالات گاهي ديني-عرفاني، گاهي درسهاي جهاد، گاهي سياسي و ملي... است، كمتر مي توان ربط منطقي از سويي ميان مقالات و از سوي ديگر ميان مقالات و عنوان كتاب يافت، به گونه يي كه بتوانند محتواي عنوان كتاب را با خود حمل نمايند. در واقع نقد و بررسي همه ي اين مقالات كار دشواريست و در اين مجال فرصت پرداختن به همه ي آن ها ميسر نيست. من از باب نمونه به يكي از مقالات اين كتاب كه تحت عنوان "اندر باب فهم پلوراليسم ديني" نگاشته شده است مي پردازم. دراين مقاله آقاي منصور كثرت باوري ديني را به نقد كشيده است، و بيشترينه دلايل اش در برابر آراي دكتر سروش است. من اين جا در نخست توضيحات كوتاهي مي دهم در مورد پرسشها و دگرگونه فهمي هاي كه از سوي نويسنده نسبت به آراي پلوراليست ها به ويژه دكتر سروش واقع شده است؛ بعد اگر مجال بود به دلايلي اصلي كه سروش براي اثبات كثرت باوري ديني ارايه كرده اند خواهم پرداخت.

1- آقاي منصور در بخشي از مقاله ي شان آورده اند كه پلوراليسم بر مقدمات نادرست بنا يافته است، اول بحث بيرون ديني داشتن، دوم، ما نيامده ايم كه پيامبري كنيم(عالمي نو و آدمي نو، ص 66). معلوم نيست كه اين گفته را از كدام پلوراليست نقل مي كنند؟ در حاليكه برعكس سروش مي گويد:"امروز پلوراليسم ديني عمدتن بر دو پايه بنا مي شود: يكي تنوع فهم هاي ما از متون ديني و دومي تنوع تفسيرهاي ما از تجارب ديني."(صراطهاي مستقيم، ص2). شايد آقاي منصور تفسير اشتباهي ميان روش شناسي بحث و معرفت شناسي بحث داشته اند. بحث بيرون ديني، روش بحث پلوراليسم است نه دليلي بر صدق پلوراليسم. اما درمورد اين كه جناب منصور مي گويند دومين بناي پلوراليسم اين است كه "ما نيامده ايم كه پيامبري كنيم"، به واقع اشتباه فهميده اند. اولن سروش اين عبارت را بناي پلوراليسم نمي داند، چنان كه در بالا ذكر شد. دوم، حرف مكمل سروش اين است:" اما اين كه پيامبران دين خود را تبليغ مي كردند و به پلوراليسم ديني نمي انديشيدند حرف درستي است، ولي ما نيامده ايم كه پيامبري كنيم"(صراطهاي مستقيم، ص187). منظور سروش اين است كه، پيامبران به تبع ماموريت پيامبري شان در مورد پلوراليسم ديني امر صريحي نكرده اند، ولي ما بايد راي خود را در اين باب آشكار بسازيم. آقاي منصور از اين جمله سروش (ما نيامده ايم كه پيامبري كنيم) چنين فهميده اند كه گويا سروش مي گويد كه مثلن جهاد كار پيامبر است نه كار ما. اما باز هم اشتباه تفسير كرده اند. از آن قسمتي كه آقاي منصور استناد مي كنند، سروش چيزي ديگر گفته است:"پيغمبر جهاد ابتدايي(براي مسلمان كردن غير مسلمانان) مي كرده اند، اما مطابق راي اكثر فقها ما حق جهاد ابتدايي نداريم."(صراطهاي مستقيم، ص 187). جاي ديگر سروش در توضيح اين مطلب مي گويد:" كساني هم گفته اند كه اگر قايل به پلوراليسم ديني باشيم، ديگر يقيني نمي ماند كه كسي به خاطر آن بجنگد، اين از آن حرفهاي عجيب و عوام فريب است"(صراطهاي مستقيم، ص 186). پس سروش با فرض كثرت گرايي ديني هيچگاهي نه جهاد را رد كرده اند، نه جنگيدن براي امر حق را. تنها راي برخي از فقها را نقل كرده اند.  

2- در بخشي از اين مقاله، آقاي منصور آورده اند كه: " پلوراليست ها مي بايد پاسخ دهند، وقتي مسلمانان مكلف به ادامه ي ماموريت پيامبر نيستند، پس ايمان به پيامبر چه معني دارد؟... تفسير سروش از ختم رسالت ختم ديانت است...(عالمي نو و آدمي نو، ص 68- 70)." در اين مورد چند نكته قابل توضيح است. بحث دكترسروش در كتاب شان تحت عنوان "بسط تجربه نبوي" اين است كه، شخصيت پيامبران دو بعدي است، يكي شخصيت حقوقي يا ماموريتي يا (ولايت تشريعي) پيامبران است، دوم شخصيت حقيقي پيامبران. با رحلت حضرت محمد طبق دساتير قرآني، ديگر باب ماموريت ديني بر روي انسانها بسته شده است. يعني هر چند ممكن است كساني اخبار و دريافت هايي از عالم الهي داشته باشند، اما نمي توانند با استفاده از آن بر ديگران تكليف آوري كنند يا دين تازه يي را تبليغ كنند. يعني ماموريت ديني ديگر از سوي خدا به كسي داده نمي شود، چون سلسله ي پيامبري خاتمه يافته است. حتا سروش مي گويد: "عارفان و حكيمان الهي بسياري بوده اند و هستند كه در عين عظمت شخصيت شان ماموريتي و ولايتي نداشته و ندارند".(بسط تجربه نبوي، ص71).

 حالا كه جناب منصور مي خواهند بگويند كه مسلمانان مكلف به ادامه ي ماموريت پيامبر هستند، نمي دانم منظور شان چي است؟ با يك نگاه متن محورانه مي توان از نويسنده پرسيد، آيا مقصود تان تكليف آوري ديني در راستاي تكميل ماموريت پيامبر است؟ كه اين عين پيامبري كردن است! با رحلت پيامبر ما، باب ماموريت پيامبر و پيامبري از سوي خداوند بسته شد. "... ديگر كار پيامبرانه نبايد كرد و اين همان معناي ظريفي است كه اكنون بر آن تاكيد كرديم. بسياري از افراد به ظاهر از پيامبر خاتم پيروي مي كنند. اما هنگام سركشي هاي نفس، خود پيامبري مي كنند. پيامبرانه عمل كردن يعني بدون استناد به دليل كلي يا قانون قرينه ي عيني، وفقط به دليل تجربه ي شخصي، احساس تكليف ديني كردن و دست به عمل زدن و حكم خود را بر ديگران حاكم دانستن، اين پيامبري كردن است و دوران پيامبري كردن گذشته است."(بسط تجربه نبوي،ص67). ‍" اخيرن دريكي از روزنامه ها خواندم كه روحاني ناداني گفته بود: "من اگر احساس تكليف بكنم، ديگران را هتك خواهم كرد."اين سخن دقيفن كوس پيامبري زدن است و عين عدم اعتقاد به خاتميت پيغمبر اسلام."(بسط تجربه نبوي، ص 66).

در مورد بحث دوم آقاي منصور كه گفته اند "تفسير سروش از ختم رسالت ختم ديانت است"، اين كاملن يك توطيه است. سروش آشكارا مي گويد: "ختميت صفت پيامبري است... نه رفع حاجت از اصل ديانت".(بسط تجربه نبوي، ص 59- 60).

سروش ختم رسالت يا ختم ماموريت ديني را مربوط شخص پيامبر مي داند كه تمام شده است؛ اما مي گويد كه تجربه ي ديني و دينداري در قالب شريعت وي هم چنان ادامه دارد: "همه ي كساني كه پس از پيامبر مي آيند، در حوزه ي نبوت او عمل مي كنند و به تيغ تكليف او مكلفند..."(بسط تجربه نبوي، ص 69). پس از ديد سروش ختم رسالت ختم ديانت نيست، بايد درست خواند.

3- در بخش اخير مقاله آمده است كه: "كثرت باوران، بي قرآن و بي پيامبر اند". حال اگر منظور جناب منصور اين باشد كه كثرت باوران از روش "درون ديني" استفاده نمي كنند، اين يك بحث روش شناسي است، و دليل بر بي قرآني كثرت باوران ديني نمي شود. اگر منظور شان واقعن اين است كه پلوراليست ها بي قرآن و بي پيامبر اند، اين ديگر از منطق يك نويسنده آگاه بيرون نمي آيد!

با اين وصف، درمورد دلايل علمي كه آقاي منصور در اين مقاله براي رد كثرت باوري ديني آورده اند، در مجال ديگر به آنها خواهم پرداخت. مهمترين بحث هاي جناب منصور اين است كه مي گويد: من در باب پلوراليسم ديني مي خواهم روش بحث درون ديني داشته باشم نه بيرون ديني، از ذات خداوندي اديان متناقضي نمي تواند صادرشود(يعني اگر همه اديان را حق بدانيم)، كثرت گرايي ديني منجر به كشتن ارزشها مي گردد و... .