گپ ما

حكومت در پي سر گمي مردم!

از مدت ها بدين سو، مردمان در خود فرو رفته ي خاورمیانه و كشور هاي شمال افريقا چشم از خواب گران چندين ساله ي خويش باز كرده و در برابر حكومت هاي استبداد گر و خرد ستيز، حاكم بر آسمان پر از ابر سياه و زمين خسته ي خاورميانه، شمشير دانش را بردست گرفته و با شعار هاي چون: آزادي، نظام عدالت گستر، نظام دموكراتيك و خرد گرا،  و بسا شعار هاي ديگري كه بر پيكر حاكمان مستبد و ديكتاتور مآب، مانند تير رستم بر سینه های گرم شان هر بامداد اصابت مي كرد، همرا با خود در خيابان ها گشت مي زدند كه پايه هاي نظام هاي ديكتاتوري را به لرزه در آورده و نيروي بزرگ مردمي كه سال هاي دراز زير چتر استبداد و خودکامگی اربابان قدرت لگدمال شده بودند، سر بر افراشته و خيابان ها را از طلوع خورشید تا غروب آن شخم مي زدند. اين جرقه ي آتش، آهسته آهسته از اين خيابان به آن خيابان رو كرد تا اين كه امروز سراسر خاورميانه را در چنبره ي خود دارد. اين  خیزش هاي مردمي تمام نظام هاي غيردموكراتيك را در سراسر جهان به لرزه آورده است. حالا اين كه اين خيزش ها چقدر به نفع جامعه و مردم هستند اين را زمان ثابت مي كند، اما مهم اين است كه توده ها توده هاي فروخته و برده شده ي دیروز نيستند كه به ساز دهل اربابان قدرت برقصند. بنابراين، گفته مي توانيم كه اين خيزش ها و دگرگوني ها در خاورميانه بالاي مردمان كشور ما، كه سال هاي متمادي زير چتر نظام هاي غيردموكراتيك و خرد ستيز زيسته و تا امروز اين سايه ي سياه بر آسمان غم زده ي كشور ما خوابيده است، بي تاثير نبوده. امروزه به هر در و دروازه يي كه سر مي زني؛ چه در دانشگاه ها و چه در دبيرستان ها و مدرسه ها و خيابان ها و در بين مردم عام و خاص گپ از خيزش ها و جنبش هاي مردمي در خاورميانه مي زنند، و از بيكاري، فساد در دستگاه هاي حكومت، نابرابري ها اجتماعي، اقتصادي، سياسي و ... حكومت كرزي به ستوه آمده اند، و منتظر روشن شدن جرقه ي آتش مانند كشور هاي عربي اند، تا دژ حكومت فساد پيشه ي كرزي را سر نگون كنند.

بنابراين، اربابان قدرت در افغانستان، از فضاي ايجاد شده در كشور هاي خاورميانه به لرزه آمده و براي دفع طوفان مردمي، جامه هاي رنگارنگي را آماده ي تغيير در اين طوفان كرده اند. از جمله مي توان، نبرد بين دادگاه و دادستان كل و مجلس نماينده گان و رويداد قرآن سوزي را بر شمرد، كه حكومت با استفاده از اين رويداد ها فضاي خفقاني خود را تا جايي مي خواهد صاف كند تا مدتي نفس تازه بكشد. ما اين عمل كشش امريكايي را به گونه جدي تقبيح كرده و اين عمل را غير انساني و غير بشري مي پنداريم، و از جامعه ي جهاني كه در مرام نامه اش نگاشته شده كه احترام به مقدسات مردم جهان، تمنا داريم، اين كشش امريكايي را كه به بيشتر از يك مليارد مسلمان جهان توهین كرده به دادگاه بكشاند. هم چنان از اعتراضات مردمي براي دفاع از قرآن مجيد ستايش مي كنيم، اما با اين همه خون ريزي و آدم كشي اش مخالف هستيم. از اين رهگذر سردمداران قدرت از اين رويداد سوء استفاده كرده و افكار عمومي را از مسير اصلي اش به بي راه كشانيده كه ما شاهد به شهادت رسيدن چندين هم میهن خويش در استان كندهار و كشته شدن چند فرد كارمند سازمان ملل متحد در بلخ بوديم. هم چنان حكومت از اين فضاي ايجاد شده استفاده كرده و دامنه ي اين رويداد را به سراسر كشور پخش كرد، تا باشد لكه هاي سياه نظام خود را پنهان كند و فكر مردم را به چيزي ديگري مشغول نمايد. در سوي ديگر مجلس نماينده گان كه يكي از قواي ساگانه ي نظام را تشكيل مي دهد و بر عمل كرد و رفتار قوه ي اجرايی و قضايي كشور نظارت دارد، كرزي؛ گاه با شمشير دادستاني كل و دادگاه ويژه وارد نبرد در ميدان مجلس مي شود و گاه هم با پول و وعده  هاي چرب براي نماينده گان مردم در مجلس! تا مجلس نماينده گان كه شايد هم افراد انگشت شماري در مجلس باشند كه به نيرنگ ها و بازي هاي گونه گون و جامه بدل كردن هاي كرزي تن ندهند، فضا را ابر آلودكرده تا كساني نتوانند بر نابرابري ها و بي عدالتي ها و فساد در دستگاه هاي قوه اجرايي انگشت انتقاد بلند كنند. از سوي ديگر اين نبرد دادگاه ويژه و دادستاني كل با مجلس روز به روز دامنه اش را پهن كرده تا بتواند از اين مسير، قهر در گلويي مردم را به سینه هاي نحیف شان باز گرداند و افكار عمومي را به راه ديگري بكشاند، تا با خيال راحت هرچه مي تواند با دستگاه مستبدش انجام دهد. در پايان بر اربابان قدرت و كرزي گوش زد مي كنيم كه اين راه سردرگمي و به بيراه كشاندن مردم عمر حكومت فساد پيشه و قبيله گراي تان را دراز نه، كه به زود ترين وقت نيست و نابود خواهد كرد، به قول مشهور "خورشيد به دو انگشت پنهان نمي شود" نابرابري ها، بي عدالتي ها، قبيله گرايي ها، دزدي و غارت و تجاوز و آدم كشي ها و فقر و بدبختي و فساد اداري و... همه و همه  كه در دستگاه حاكم تان مانند خورشيد تابناك است، با اين گرد باد كردن ها و سردرگم كردن ها مردم راه به ده بستان مي زنيد. خوب است گام هاي نخستين تان را براي جامعه ي عدالت پسند و دموكراتيك برداشته و براي تغييرات بنيادين در كشور جاي را براي نيرو هاي دگر انديش و روشن گرا خالي كنيد تا با سرنوشت ديكتاتور هاي خاورميانه گرفتار نشويد.       

خراسان در فراز و نشيب تاريخ

خراسان در فراز و نشيب تاريخ

بخش نخست

گرچه تاريخ واقعي سرزمين آغشته بخون ما بطور شايد و بايد بنا بدستور حكام ظالم و اجنبي پرست بصورت درست و همه جانبه تا كنون به ملت ارايه نشده. اما خوشبختانه با ورود فضاي دموكراسي، آزادي بيان و افكار،  برخي از نويسنده گان با درد و با احساس ما حاضر شده اند تا حقايق پشت پرده هاي سياه را روز تا روز روشن سازند.  ما اخيرن شاهد چاپ يك سلسله كتابهاي تاريخي و اجتماعي هستيم كه مي توانند تا حدودي ما را از حقايق پشت پرده هاي تاريخي  مطلع سازند.  نشر و بخش اين كتاب هاي علمي تاريخي برخي از محافل ارتجاع داخلي و خارجي را آزرده خاطر ساخته است كه با دست و پاچه گي در نقد آنها بر آمده اند. بر مي گرديم به اصل موضوع، شاغلي سمسور مي نويسد: " براي تغيير نام افغانستان كوششهايي صورت گرفت"... و نظريه يي بميان آوردند كه گويا پشتونها از كوه هاي سليمان به سمت شمال آمده اند"

در اين مورد ما نه تنها از سمسور بلكه از انجمن (د افغانستان د كلتوري ودي تولنه) مي پرسيم كه : آيا مردم كشور ما حق ندارند بدانند روي چه استناد، قديمي ترين نام باستاني كشور شان يعني خراسان بنام افغانستان مسمي گرديد؟  آيا راي و نظر عموم مردم بود يا خشم و تعصب در مقابل خراسان و خراسانيان؟ كلمه افغانستان را كدام مجتمع علماء، دانشمندان، پژوهشگران و انجمن هاي قانون گذاري از لابلاي كدام صندوقچه هاي فرهنگي و اسناد معتبر تاريخي و از روي كدام متون قديمي با استناد كدام شواهد اصولي،  قانوني، حقوقي و تصويب كدام شوراي ملي بالاي نام خراسان گذاشته شد؟  و روي چه هدف و مقصد خاصي بود. از دوصد سالي كه نام پنج هزارساله يي كشور ما بمنظور برتري قومي و قوم گرايي تغيير داده شد، ملت ما شاهد هستند كه چه بدبختي هايي دامنگير تمام اقوامي كه ساليان درازي را در صفا و صميميت سپري كرده بودند نشد و بين برادران جدايي ايجاد كرد. ازينجاست كه پرسش هاي نا حل شده در ذهن مردم، افكار جامعه را روز تا روز كنجكاو تر و بسيج تر مي سازد و مردم مي خواهند بدانند كه در گذشته ها استعمار و استثمار در كشور ما چه مقام بالاي داشت و چقدر پا را از گليم اش بيرون كرده بود كه حتا نام تاريخي و پرعظمت كشور ما را بخاطر پامال نمودن هويت ملي ما تغيير دادند.  در پيشگفتار كتاب (شناسنامه افغانستان) بند جالبي نظرم را بخود جلب كرد كه چنين مي خوانيم: " ما افسون شده يي دو قرن و نيم حاكميت جابرانه و استبدادي هستيم كه حتا خود نيز نمي دانيم و تا اين طلسم شكسته نشود هر گونه اقدامي نه تنها بي ثمر، كه تاوان هاي نيز در بر خواهد داشت، چرا كه جادوگران سر زمين ما دريافته اند كه ما به راز جادويي شان آگاه گشته ايم" نويسنده كتاب شناسنامه افغانستان بصير احمد دولت آبادي در صفحات 204 و 205 چنين ادامه داده مي نويسد: " در وجه تسميه اين سرزمين حرف هاي فراواني گفته اند ولي بهتر است كه آن را افغانستان گفت. تا هدف اصلي اسم گذاران و باشنده گان بر آورده گردد...  و در هيچ يك كتب قديمي نام سر زميني به نام افغانستان  وجود نداشته و بر خلاف بسياري از كشور ها، نام افغانستان بيانگر يك نوع حاكميت است نه نام و ريشه تاريخي." در شماره 101 روزنامه كاروان، بنياد جهاني ژورناليستان افغانستان آريانا چنين مي خوانيم:

"…  نام كشور به آريانا تعديل شود، بدبينان غريدند كه چرا آريانا، و ازين نام باستاني سرزمين ما منكر شدند، همانگونه كه از نام خراسان منكر اند، ما مي گوييم كه آريانا چه عيب دارد؟  نام مشهور سرزمين ما در قرنهاي پيشين آريانا بود و بعدش هم باختر (دوران يونان، باختري) و خراسان (از مشرف شدن به اسلام تا 1880) و حالا هم شده افغانستان، آريانا ميراث مشترك همه باشنده گان اين مرز و بوم است… "

ملا فيض محمد كاتب هزاره تاريخ نويس معروف در وجه  تسميه كلمه افغانستان مي نگارد: " اين مملكت در زمان اعليحضرت احمد شاه كه بعد از انقراض سلطنت نادر شاه در سال 1747 ميلادي مطابق 1160 هجري به اريكه سلطنت جلوس نمود زياده تر موسوم به افغانستان شد." اين مساله چون آفتاب به تمام جهانيان و مردم كشور روشن و درين جاي شكي هم وجود ندارد كه قبل از احمد شاه ابدالي و حتا در زمان خودش كشوري به نام افغانستان وجود نداشته است كه درين رابطه كتابهاي اوستا، افغانستان در پنج قرن اخير، افغانستان در مسير تاريخ شناسنامه افغانستان، دايره المعارف، آريانا، مجله خراسان، رساله هاي احمد علي كهزاد و صد ها جلد ديگر مضامين خيلي دلچسپ در مورد سرزمين آريانا و خراسان زمين داشته، و همه متفق القول جريانات وضع جغرافيوي تاريخي خراسان را تا افغانستان امروز مشابه هم نگاشته اند. بطور نمونه اكادميسن دكتر عبدالاحمد جاويد به اين عقيده است كه "افغانستان كشوريست كهن سال با نام هاي مختلف ودوره هاي مختلف و حدود اربعه هاي مختلف.  به نوشته بعضي از مورخين لفظ افغانستان 700 سال قبل در محدوده هاي مناطق كوچكي اطلاق مي شد اما جاي نام هاي آريانا، آريان، ايرينه، باكتريا (باختر)، كابلستان، تخارستان، خراسان رفته رفته بنام روه، پشتونخواه يا افغانستان امروز جايگزين شد."  نام افغانستان برسرزمين خراسان نه در روزگار احمد شاه، بل در زمان امارت شاه شجاع و معاهده ايران و انگليس براي بار نخست آمده است، در تمام كتب تاريخ احمد شاهي، احمد شاه به نام پادشاه افغانستان ياد نگرديده و كلمه افغانستان هرگز در كتاب ديده نمي شود. اما مير غلام محمد غبار مي گويد: "افغانستان امروز يا آريانا كهن ديروز هزار سال قبل از ميلاد يعني از عهد اوستا در طول يكنيم هزار سال بنام آريانا مسمي بوده بعدن بنام خراسان يا جاي (طلوع آفتاب) را بخود گرفت." به تصريح غبار رساله احمد علي كهزاد چاپ كابل چنين مي نويسد: "در قرن 19 خراسان جاي خودش را به اسم تازه افغانستان گذاشت در قرن دهم كلمه افغان كه معرب اوغان بود در مورد قسمتي از قبايل پشتون كشور در آثار نويسنده گان اسلامي پديدار شد و بتدريج مفهوم آن وسيع تر شده مي رفت تا قرن 18 حاوي كليه پشتون هاي كشور گرديد و اما نام افغانستان براي بار اول در قرن 13 در مورد قسمتي از ولايات شرقي كشور اطلاق گرديد در قرن 14 اين اسم، مخصوص علاقه تخت سليمان و ما حول آن در شرق كشور بود در قرن 16 علاقه هاي جنوب كابل عنوان ملك (افغان) گرفت در قرن 18 از درياي سند تا كابلستان از نزديك كشمير و نورستان تا قندهار و ملتان مسكن افغانها خوانده شد. سرانجام در قرن 19 (افغانستان) به صفت نام رسمي كشور ملقب گرديد" غبار در ادامه مي نويسد: "پشتونها از وقتيكه تاريخ بياد دارد در شرق افغانستان و جبال سليمان اقامت داشته و بتدريج در چهار جانب منتشر شدند بالاخره سرزمين پشتونخواه كنوني را تشكيل دادند"  در كتاب شناسنامه افغانستان چنين آمده : "  …رفته رفته اقوام افاغنه بر اوطان و اماكن ايشان متصرف و قابض شده مالك املاك گرديدند الا دامان شرقيه كوه تخت سليمان و بر آن اقوام گهكرد و هندوان بودا مذهب سكونت داشتند."

كتاب اوستا تاليف اكادميسن جاويد سال 1999 سويدن در صفحه 118 مي نويسد: "بعد از امداد ايشان مردم خلج، غور و كابل مراجعت كرده ... هر كه از ايشان مي پرسيد كه احوال مسلمانان كوهستان بكجا رسيد و چه صورت پيدا كرد ايشان جواب مي دادند كه كوهستان مگوييد افغانستان بگوييد كه بجز افغان و غوغا در آنجا چيز ديگري نيست.  ظاهرن بدين سبب مردم به زبان خود امكنه ايشان را افغانستان و وجود ايشان را افغان مي خوانند.  (27) نظريه سليماني بودن افغانها كه در قديمترين تواريخ مانند تاريخ خانجان يا مخزن افغاني تاليف خواجه نعمت الله هروي بن خواجه حبيب الله سال تاليف 1018 هجري درج است تا اوايل اين قرن طرفداران فراوان داشت".

نيم نگاه به ليبراليسم

نيم نگاه به ليبراليسم

كام بخش نيكويي

بخش نخست

ليبراليسم يكي از مكتب هاي فلسفي سياسي است كه در تمدن غرب از يونان باستان تا به امروز در خم پيچ تفكر بشريت در حركت بوده و هر متفكري مبتني بر بنش هاي ذهني خودش آن را پرورش داده است. در اين جستار جاي براي پرداختن به سير تاريخي اين نظريه نيست، اما مي توان نيم نگاهي به دوره ها و متفكرين برجسته ي اين مكتب اشاره ي كوتاه داشت. بنابراين، مي توان گفت كه جريان مكتب ليبراليسم از سده ي هفدهم به گونه ي منظم آن آغاز شده تا سده ي بيستم با تحولات پرخم و پيچي رو برو بوده است، كه نمي توان به همه ي اين موارد پرداخت. در دنياي پيش از سده ي هفدهم همه ي بنش ها و نظريه هاي خرد باورانه در كوره هاي آتشين كليسا ها و اربابان قدرت و لابي ها و مديحه سرايان درباري سوختانده و به پرتگاه نيستي كشانيده مي شد. از ادبيات آغاز تا فلسفه و تاريخ و سياست و ... همه در خدمت همه گان و اجتماع بود، گذشته از اين، آدمي در جامعه ي بدويت آن روز به عنوان يك فرد جامعه مطرح نبود، خرد فردي در خدمت خرد همه گاني بود، هيچ كسي به گونه ي آزادانه نمي توانيست براي جهان پيراموني اش بي انديشد. انسان پيش از دوره ي نوزايي انسان وابسته به اربابان خرد ستيز و لابي هاي كليسايي بود، تفكر فردي در كوره هاي آتشين جمع مي سوخت و هيچ كسي هم مجال نفس كشيدن در برابر متوليان ديني اژدها صفت را نداشته اند. اين استبداد و بيدادگري بود كه روشن فكران و دگر انديشان خرد ورز سينه هاي پر مهر شان را در برابر شمشیر هاي آهنين اربابان كليسا سپر كرده تا نسل بعدي، بتوانند در فضاي باز و سر شار از لطف و مهر گام هاي استواري را با خرد ناب شان، راه را براي نسل بعدي هموار كنند. همين بود كه در سده ي هفدهم يعني دوره ي روشنگري به ظهور رسيد، به گونه ي كلي مي توان گفت، كه عقل انسان در باور هاي مدرن، تبديل به ابزار شناخت ناشناخته ها و بروز انديشه هاي جديد شد كه هدفش پايان بخشيدن به بيگانه گي انسان بود. باور به خرد و خرد ورزي تا حدي پيش رفت كه در انديشه ي «جان لاك» به قانون طبيعي بدل شد و در نزد «دكارت» هستي انسان در گروه آن قرار گرفت؛ تا حتا كه خرد، ابزاري براي كسب دانش و دانش وسيله يي براي كسب قدرت سياسي شد. در واقع، دانش همان قدرت سياسي شد كه «فرانسيس بيكن» مطرح كرده و قدرت تبديل به ابزاري براي فرمان روايي و مالكيت جهان «دكارتي» شد، به رغم همه ي بنياد هاي نظري جهان گستر خرد باورانه، آزاد منشانه، فرد گرايانه، برابر جويانه و بهبود خواهانه در تفكر ليبراليسم، آدمي گام به دنياي نويني گذاشته و در يك فضاي باز و بدور از جبر و اجبار به تفكر و نو آوري بنش خودش پرداخت. اين جاست كه ما به مكتب ها و بنش هاي گونه گوني رو برو مي شوم يعني از يك دنياي خرد ستيز به جهان خرد ورز پرتاب مي شويم كه اين خرد ورزي ها باعث به وجود آمدن مكتب هاي گونه گوني شده كه يكي از اين مكتب ها «ليبراليسم» است. اين انديشه را از جهت عملي (البته نوع ديدگاه ما در اين جستار پرداختن به ریشه ها و بینش هاي فلسفی اين مكتب نيست) به سه دوره بخش بندي كرده اند، يعني از دوره ي تحول نظام سرمايه داري مدرن تا به سده ي بيسم را در پوششي خود داشته است كه عبارت اند:

1-    دوره ي ليبراليسم كلاسيك: (دوره ي رشد سرمايه داري بازرگاني و انباشت اوليه ي سرمايه.

2-    دوره ي ليبراليسم اجتماعي: (مرحله ي انقلاب صنعتي و بسط مناسبات سرمايه داري و مبادلات كالايي)

3-    دوره ي نو، يعني متاخير سرمايه داري و جهاني سازي و جهاني شدن.

1- نظريه ي ليبراليسم كهن كه از سده ي هفدهم آغاز تا نیمه ي سده ي نوزدهم ادامه داشته، كه در اين مرحله با رشد سرمايه داري بازرگاني و انباشت اوليه ي ثروت و سرمايه ملازم شد. ليبراليسم در اين زمان با شعار آزادي (آزادي از كه و از چه؟) را در وجهي سلبي و بي قيد و شرط؛ به معناي نفي هر گونه مانع بيروني براي رشد انديشه و انديشه ورزي قرار داد و آزاد گذاری فرد را پيشه ي خود ساخت، با تكيه بر حقوق طبيعي از حق فردي در كسب ثروت و مالكيت نا محدود و رقابت نفع جويانه دفاع كرد و انديشيدن به نا انديشه ها را در دنياي پيش از مدرن حرام نداسته و هر كسي مي توانيست در باره ي چيزي كه خواسته ي «من» خودش نه ديگري باشد انديشه كند. اين ها بيشتر تلاش داشتند كه در چارچوب نهادي هاي جامعه ي مدني و دولتي براي رشد فعاليت هاي فردي و نگهداري از آزادي هاي فردي، امنيت بازار را تامين كرده و در عين زمان تلاش داشتند دست حكومت را از دست اندازي به آزادي هاي فردي كاهش بدهند، تا فرد بتواند فعاليت هاي اساسي اش را خوبتر پرورش دهد. پرچمداران و انديشه ورزان دوره ي كلاسيك كه گام هاي مستحکم را پیموده اند عبارت بودند از: هابز، جالان لاك، جرمي بنتام، هربرت اسپنسر، آدام اسميت و... كه هر كدام به نوبه ي خود با طرح ها و مضامين جديد چون قرار داد اجتماعي، حقوق طبيعي، خرد بسنده گي و يا عقلانيت فايده طلبي و رقابت جويي، آزادي منفي، اقتصاد بازار و جامعه ي مدني و بسا موارد ديگر در اين انديشه تا جاي تكوين يافت، كه مجال پرداختن به اين موارد نيست. روي هم رفته اين نظريه ها در طرح عملي اش با يك سلسله موانع هاي و انتقاد هاي شديدي رو برو شد.

-         موانع اشرافي و مالكيت ارضي فيودالي

-    موانع سياسي (استبداد مطلق سلطنتي و نظام بسته يي صنفي طبقه ي قرون وسطايي كه رشد اين نظريه ها را براي حيات خودش مضر مي دانست.)

-    موانع فرهنگي و معرفتي كه اقتدار مراجع ديني را زير پرسش برده و دست كليسا ها و متوليان ديني را براي تكليف تعيين كردن و ... كوتاه كردند كه متوليان ديني در برابر اين نظريه ها قد علم كرده و براي سر نگونه ي اين دوره از هيچ گونه كاري دريغ نكردند. همين موانع و چالش ها بود كه پرونده ي ليبراليسم كلاسيك به فراموش سپرده شد.

واژه خانه

واژه خانه

گرد آورنده: کیومرث

فصیح (ع، صفت )= شیوا، روان، رسا، زبان آور، خوش سخن

فعل (ع، اسم)= کارواژه، کنش، کردار

فنومنPhenomene  (ف، اسم)= پدیده، نمود

فولکلور Folklore (ف، اسم)= توده شناسی

فونتیگPhonetique    (ف، اسم و صفت) = آهنگ شناسی، آهنگ دار

فونولوژیPhonologie (ف، اسم)= آواشناسی

فونکسیونFunction  (ف، اسم)= کارکرد

فیزیونومیPhysionomie  (ف، اسم)= سیماشناسی

فیش (ف، اسم)= برگه، زبانه

فیلمFilm  (ا، اسم) = توژه

ق

قابل ذکر (ع، صفت مرکب) = گفتنی

قابله (ع، اسم فاعل) = پازاج، پیش نشین،

قابلیت (ع، اسم مصدر) = شایستگی، آمادگی

قاتق (ت، اسم) = نانخورش

قادر (ع، صفت فاعلی) = توانا، نیرومند

قاضی (ع، اسم فاعل) = داور، دادرس

قاعده (قانون) (ع، اسم)= چم، هنجار، هَند

قاموس (ع، اسم) = واژه نامه، فرهنگ

قبیل (ع، اسم)= گونه، سان

قدرت (ع، (اسم) مصدر)= توان، توانایی، نیرو، توش

قدمت (ع، اسم مصدر)= دیرینگی، کهنگی

قدیمی (ع فا، صفت)= دیرینه، کهنه، کلان سال

قرن (ع، اسم) = سده

قسمت (ع، اسم)= بخش، پاره

قصد (ع، (اسم) مصدر)= آهنگ، آهنگ کردن

قصیده (ع، اسم) = چکامه

قصه (ع، اسم)=  انگارش

قضاوت (ع، (اسم) مصدر) = داوری، دادرسی

قطع (ع، اسم) = برش

قفل (ع، اسم) = کلیدان

قوس (ع، اسم) = درونه، کمان

قیاس (ع، (اسم)مصدر)=  هم پنداری، سنجش

قیام (ع، (اسم) مصدر) = خیزش، بپا خاستن

قیامت (ع، اسم) = رستاخیز

قید (ع، اسم) = پا بند، بند

قیمتی (ع فا، صفت)= ارزنده، بهادار، بهاگیر، گرانبها

 

شعری از شاعری روسی

میخاییل  لِرمانتاف

عاشقانه

 

در انتهاي جاده­ی شيري

ستاره‌اي گريان از مزار گمشدگان مي‌گذرد

و كودكاني گرسنه در باغ‌‌هاي بيت‌اللحم

مرا و مسيح را

          به شوشوي شكفتنِ زيتون مي‌طلبند

نبيره­ی ديرياب ماه و مسلمان كه منم

شانه از شكستن اين شب، تهي نخواهم­كرد،

آوارگان جهان را خبر كنيد، بر بالِ ملايكي برهنه از تغزلِ تابوت

                                                          خواهم­آمد

و بر شكيبِ بلند پيشانيم

                   ستاره‌اي‌ست، زمزمه‌خوانِ مزاري از دريا

و دوردستِ گمشده‌اي

          كه فرايادِ تبسمش

                   رازهاي هزار سينه‌ي بسته را مي‌سرود.

          آفاناسی فیِت

 

برسد به دستِ استادِ نهانم پرویز

دوستِ دورِ من

 

دوستِ دورِ من!

چيزي از اين ضجه‌هايم درياب

تو  فريادِ زخم‌خورده‌ام را

                                 بر من ببخش

خاطراتِ جانم را

                    مي‌شكوفاني

و شكوهت

            هماره در ياد زنده بوده‌است

 

چه كس مي‌تواند بگويد

كه ما زندگي را نمي‌شناختيم

كه خوبي و لطافت

                     هرگز در ما شعله‌ور نبوده‌اند؟

واي از اين سَرهاي پوچ و بي‌احساس

كجايند حالا

              اينان

                    جملگي؟

جانِ ما هنوز شراره مي‌كشد

و چونان هميشه آماده است

تا همه‌ي جهان را

                     به آغوش درآرد

تب‌لرزِ بيهوده‌اي‌ست در من

پس چرا كسي پاسخي نمي‌آرد

صداها زنده مي‌شوند آري

                              اما باز يخ مي‌زنند

و تو

       تنها مانده‌اي

                    در پسِ اين‌همه

نوايت از دوردست

                     هيجاني عظيم

                                      هديَتَم مي‌كند

در گونه‌هايم خون مي‌دود

و قلبم سرشارِ الهام است.

دوركنيد از من اين رؤيا را

                                دور!

كه در آن

           اشك‌ها بيداد مي‌كنند!

 

مرا بر اين زندگاني

كه هماره با نفسي بُريده جاري‌ست

                                          رغبتي نيست

زندگي و مرگ...

اينان چه هستند؟

تنها

حسرتِ آن آتشي را دارم

كه بر فرازِ همه‌ي هستي درخشيد

و اكنون

         به قلبِ شب مي‌رود

                                 و گريه سَرمي‌دهد!

                               ۱۸۵۹ 

                                     ترجمه: ۱۴ دسامبر ۲۰۰۲

 

چشم اندازي به رويداد هاي خاور ميانه و شمال افريقا

چشم اندازي به رويداد هاي خاور ميانه و شمال افريقا

بهرام روشنگر 22 فروردين 90

نزديك به چهارماه پيش خود سوزي جواني در تونس تبديل به جرقه يي شد كه شعله هاي اعتراضات و واكنش هاي ضد حكومتي را تقريبن در سراسر خاور ميانه برانگيخت كه منجر به خون ريزي هاي وحشت ناكي در برخي ازاين كشورها بويژه مصر، يمن و ليبي ازطرف رهبران اقتدار گراي آن ها شد. كه حال درمتن جريان رويدادها قرار داريم. درآغاز اين خيزش ها هلهله و پايكوبي ها سراسر رژيم هاي غربي را فرا گرفته بود؛ بنابراين پنداشت كه، در نهايت دموكراسي است، براي كنار زدن رژيم هاي اقتدار گرا به خشم آمده است ونعره مي كشد. كشورهاي بريتانيا، فرانسه و امريكا، اقدام هاي را روي دست گرفتند مبني بر حمايت سياسي، مالي تا مداخله نظامي به نفع مخالفان براي به ثمر رساندن اين حركت ها. البته گفتني است كه اين كشورها در پي رقم زدن فرصت ها براي آينده ي منافع خودشان بودند. بعد ازكنار كشيدن حسني مبارك وسست شدن حركت ها درمصروادامه رژيم دراين كشورازيكسو، ازسوي ديگربا تبديل شدن راه پيمايان به جبهه ي سياسي-نظامي، در برابر رژيم قذافي درليبي رويدادها وارد مرحله سخت وپيچيده يي شد كه پاي نيروهاي نظامي، انگليس، فرانسه را به پيش قراولي امريكا به منطقه كشاند. وقتي اين كشورها درتماس نزديك با اين رويدادها قرار گرفتند وضع را پيچيده وغير قابل پيش بيني يافتند. انگيزه ها وعوامل اين رويداد ها خلاف سنجش واميدشان از آب در آمد. بلا فاصله فريد ذكريا نويسنده واشنگتن پست نوشت كه:"نيروهاي نظامي امريكا وارد منطقه ي پيچيده ودشواري شده اند.به لحاظ اينكه درين مورد پيروزي زود رسي قابل پيش بيني نيست. در نهايت مسووليت به تنهايي بر دوش حكومت امريكا خواهد ماند كه بهاي سنگيني را بايد بپردازد؛ اوباما درين رابطه دوگزينه بيشتر ندارد، نخست پيش روي به روش ناپليون ويا عقب نشيني به روش كلينتون." وي روش دومي را پيشنهاد مي كند ومي گويد؛ به جاي پيروزي سخت و درد ناك خوب است كه به يك شكست سبك تن دهيم. بعداز چند هفته ازآن به تاريخ 22فروردين ماه، ليبراسيون نشريه ي چاپ پاريس نوشت:"نيروهاي ناتو درليبي با شكست مواجه هستند وپيروزي اي قابل پيش بيني نيست."، به هر حال به باور نگارنده اين مداخله دو پيامد فوري براي امريكا وهمراهانش داشت؛ درنخست اين اقدام خامي سياست حكومت هاي يادشده را به نمايش گذاشت و از اعتبار سياسي شان در منطقه كاست دوم منجر به ازدست دادن فرصت ها وسيله هايي شد كه تضمين كننده منافع قدرت هاي غربي درمنطقه بود.

حال پرسش اساسي اين است كه آيا اين دموكراسي بود كه موجب خيزش ها ورويدادهاي جاري در خاور ميانه شد ودر نتيجه كنار رفتن چند رهبر ديكتاتور مي توان دموكراسي را نويد داد. سامويل هانتينگتون، نظريه پرداز امريكايي مي گويد: "مرگ ديكتاتوري الزامن زادن دموكراسي را نويد نمي دهد. آن فقط انبوه مردم، نيروهاي اجتماعي و سياسي را كه در دوران ديكتاتوري به شدت زير فشار قرار گرفته بودند رها مي سازد."(موج سوم دموكراسي برگ 6)، گفته ي هانتينگتون در مورد وضعيت خاورميانه مصداق روشني دارد. عوامل و انگيزه هاي كه در پشت اين جنبش هاي قرار دارد بيشتر ناشي از ديكتاتوري و سواستفاده ي رهبران مستبد از سرمايه ي عمومي كشور ها به نظر مي رسد كه تا اندازه ي زيادي در شعار ها و خواسته هاي مخالفان هم باز تاب يافته است و هم چنان در چند كشوري كه حركت ها بيشتر تند و گسترده بوده كنار رفتن رهبران فعلي اساسي ترين شرطي مذاكره تا هنوز از طرف مخالفان مطرح بوده است. يعني اين كه بحث بر سر قانون اساسي، ساختار سياسي و چگونه گي مشاركت گروه ها در زمينه ي سياسي از طرف مخالفان مطرح نيست. بنابراين اگر گفت و گوي هاي هم صورت گيرد نتيجه به احتمال زياد اين خواهد بود كه نماينده گان برجسته ي مخالفان مبتني بر ساختار حاضر در قدرت سهيم شوند و حركت ها به پايان برسد.

دليلي ديگر كه در اين مورد مي تواند مطرح باشد اين ست كه، از ديدگاه جامعه شناختي تا هنوز شاخص ها و مناسبات قبيله يي، سنتي و مذهبي بر ابعاد سياسي، اقتصادي و فرهنگي بر زندگي مردمان اين كشور ها حاكم است. استوارت هال طي پيش گفتاري در كتاب "شكل گيري دولت مدرن" نوشته ي ديود هلد شاخص هاي جوامع مدرن و دموكراتيك را به معرفي مي گيرد و مي گويد: 1- وجود نوع اقتصادي مبادله يي پولي، كه بر توليد و مصرف انبوه كالا ها براي بازار استوار است و نيز مالكيت خصوصي گسترده و انباشت پول بصورت نظامند و دراز مدت. 2- زوال نظم اجتماعي سنتي كه، پايگان هاي اجتماعي تثبیت شده و نظام هاي هم پوشاني بيعت و وفا داري داشت. 3- افول جهان بيني مذهبي كه مشخصه جوامع سنتي بود و سر بر آوردن فرهنگ دنيويي و مادي، كه انگيزه هاي فرد باورانه، عقلاني و ابزاري را كه اكنون براي مان بسيار آشنا هستند. از سوي ديگر اگر بررسي هاي هانتيگتون در مورد تجربه هاي دموكراسي شدن را در نقاط مختلف جهان در نظر بگيريم دو عامل اساسي و تقريبن فرا گير را از لاي اين بررسي ها مي توان استنباط كرد كه عبارت اند از: عوامل اقتصادي و ديني. گرچه وي اذعان مي كند كه اين عوامل به صورت نسبي و مبتني بر وضعيت خاصي كارگر واقع مي شوند.

1-       توسعه اقتصادي: با آن كه توسعه ي اقتصادي به عنوان مبناي دموكراسي پذيرفتني است و كشور هاي خاورميانه هم از توسعه اقتصادي چشمگيري بر خوردار هستند و در آمد سرانه ي بالاي دارند، اما هانتنگتون مي گويد: "علت اين است كه توسعه اقتصادي گسترده كه با صنعتي شدن قابل توجه همراه است به دموكراسي مدد مي رساند اما ثروتي كه از فروش نفت (يا احتمالن از ديگر منابع طبيعي) بدست مي آيد چنين خاصيتي ندارد. و در جاي ديگر مي نويسد توسعه اقتصادي به نوبه ي خود به گونه ي مستقيم در ساختار اجتماعي و ارزش ها تغييراتي به وجود مي آورد كه دموكراسي شدن را تسهيل و ترغيب مي نمايد. نخست اين بحث مطرح است كه سطح اقتصادي خوب در جامعه، به خودي خود "ارزش ها و رفتار هاي شهروندان را" شكل مي دهد و احساسات و اعتماد دروني، رضايت از زنده گي و شايسته گي را وسعت مي بخشد و اين سجايا به نبوبه ي خود با وجود نهاد هاي دموكراتيك به شدت بستگي دارند. (همان برگ 75-76).

2-       تغييرات ديني: دين هم به نوبه ي خودش نقشي شاياني در پذيرش  يا رد و يا داوري در مورد موضوعات سياسي و اجتماعي دارد. به ويژه در كشور هاي كه رفتار ها و شيون اجتماعي زير تاثير دين قرار دارند و دين مرجع داوري پنداشته مي شود. بسياري از پژوهشگران به اين باور اند كه اگر تغييرات و تفسير هاي از دين مبتني بر ارزش ها، مقتضات و ساير پديده هاي فرهنگي و اجتماعي مدني و مدرن صورت نگيرد در واقع دين چالش بزرگي فرا راه دموكراسي وافع مي شود. چنان گه دين مسيحي در صورت ابتدايي اش (كاتوليسيم) در برابر فرايند مدرنيته قرار گرفته بود. بايد محدوده ي فعاليت هاي نهاد ها و سازمان هاي ديني را از بخش هاي سياسي و اجتماعي متمايز ساخت. بر آوردي كه هانتنگتون در نتيجه ي بررسي هايش در مورد كشور هاي مختلف جهان از سال 1988 داشت به اين نتيجه مي رسد كه بيشترين كشور هاي دموكراتيك، مسيحيت – كاتوليك يا پروتستان-بود. دموكراسي در كشور هاي كه دين غالب اسلام، بودايي و يا كنفوسيوس بود، بسيار نادر بود.

بنابر نظريات و بررسي هاي كه مطرح شد كشور هاي خاورميانه از ديدگاه اقتصادي و نهاد و هنجار هاي اقتصاد صنعتي نيستند كه بتوانند مبناي دموكراسي قرار گيرند. از لحاظ ديني هم به يك تفكر باز و نوين از دين هم نرسيده اند كه فرصت هاي سود مندي را در اختيار استقرار و حاكميت دموكراسي بگذارند. در نتيجه مي توان ياد آوري كرد كه جريان ها در خاور ميان و شمال افريقا هدف مشخص و سازمان يافته ندارند و به احتمال زياد طرف هاي درگير در نتيجه مذاكرات به معاملات سياسي تن خواهند داد و به تقسيم قدرت ميان سران حكومتي و نماينده گان مخالفان خواهد انجاميد، البته تغييراتي هم قابل پيش بيني است اما نه تغييرات ساختاري و بنيادين، بلكه نا چيز و غير قابل ملاحظه.

 

داد گاه

گفت و گوي وي‍ژه «کارزار همبستگی» با یرواند آبراهامیان:

 درباره حمله نظامی به لیبی و اوضاع منطقه.

با سپاس از شما، لطفن پیش از هرچیز نظرتان را در مورد رویدادهای اخیر در لیبی بیان کنید.

بحران لیبی همانند بحران هایی است که در تونس، مصر، یمن و... شاهد آن بوده ایم، با این تفاوت که در لیبی، قذافی از حمایت قابل توجهی در مناطق غربی کشور و در اطراف تریپولی برخوردار است. به همین دلیل خیزش در لیبی نمی تواند به یک انقلاب ملی سراسری بدل شود که به سرنگونی رژیم بیانجامد. آنچه بیشتر محتمل است بروز یک جنگ داخلی نابرابر است که در صورت دخالت غرب در حمایت از بن‌غازی، این به یک بحران درازمدت بدل خواهد شد که بریتانیا، فرانسه و آمریکا را بیشتر به درون خود خواهد کشید و در نهایت آنها را ناچار خواهد کرد که به‌رغم ادعاهای کنونی‌شان، نیروی‌های زمینی خود را در لیبی پیاده کنند. با طولانی شدن بحران آنها ناچار خواهند شد دست به چنین کاری بزنند. در چنین حالتی، نتیجه نهایی عروج مجدد امپریالیسم غرب در شمال آفریقا خواهد بود که پیامدهای گونه گونی برای خاورمیانه، از جمله برای ایران، خواهد داشت.

بدین ترتیب، آیا نباید فرض کرد که هدف اصلی این فراداد از همان ابتدا ورود نظامی به لیبی در حمایت از مخالفان و براندازی قذافی بوده است؟

درست است، هدف اصلی این فراداد همین است. اما مشکل اینجا است که نمی شود صرفن با بمباران هوایی قذافی را سرنگون کرد زیرا او از حمایت کافی در داخل لیبی برخوردار است. به نظر من آنها بار دیگر در محاسبات خود اشتباه کردند و فرض خود را بر این گذاشتند که او از هیچ حمایتی برخوردار نیست و به‌آسانی سرنگون خواهد شد، که اشتباه از آب در آمد. بنابراین هنگامی که آنها ارتش خود را به حمایت از بن‌غازی در لیبی پیاده کنند، حتا اگر این کار به صورت گام به گام و تدریجی انجام گیرد، ناچار خواهند شد برای سرنگون کردن قذافی، روز به روز درگیری نظامی خود را گسترش دهند. این بدان معنا است که در نهایت، سرنگونی قذافی نه به دست مردم لیبی، بلکه به دست نیروهای خارجی صورت خواهد گرفت. و این به مسأله شکل دیگری خواهد داد.

آیا فکر نمی کنید که آنها به‌جای درگیری مستقیم نظامی بکوشند تا با مسلح کردن، تقویت و دادن انواع کمک‌ها به مخالفان، و ریختن بمب بر سر ارتش قذافی، تعادل نیروهای داخلی را به نفع مخالفان تغییر دهند تا سرنگونی به دست آنها و نه نیروهای خارجی صورت گیرد؟

مسلمن در ابتدا همین کار را خواهند کرد. اما به زودی متوجه خواهند شد که بن‌غازی نه سازماندهی لازم را دارد و نه از حمایت کافی داخلی برای سرنگونی قذافی برخوردار است. ممکن است به این احتمال هم دل بسته باشند که بخشی از نیروهای هوادار قذافی از درون دست به کودتا بزنند و او را برکنار کنند. چنین چیزی تا این لحظه اتفاق نیافتاده و من فکر نمی کنم در آینده هم اتفاق بیافتد.

فکر نمی کنید که این حمله نظامی بسیاری از مردم لیبی را به حمایت از قذافی، یا حداقل دفاع از کشور در مقابل حمله خارجی، برانگیزد؟

در بن‌غازی مخالفان آنقدر خودشان را در خطر می بینند که حاضرند از هر نوع دخالت و کمک خارجی، حتا حمله نظامی، استقبال کنند. اما در تریپولی، که قذافی از حمایت برخوردار است، اگر بمباران به کشته شدن شهروندان غیرنظامی بیانجامد، حمایت از قذافی افزایش خواهد یافت. در هر صورت ما با این موضع‌گیری آشکارا سالوسانه غرب رو به رو هستیم که مدعی است برای حفظ جان شهروندان لیبی دست به حمله زده است اما در عمل به کشتار آنها مشغول است.

در مورد نقش نفت و سازش اخیر قذافی با بریتانیا و فرانسه و آمریکا، پذیرش یک سری سیاست های نيولیبرالی و شراکت با شرکت های فراملی نفتی مانند بریتیش پترولیوم و دیگر شرکت های آمریکایی چه می گویید؟ چنین به نظر می رسید که همه چیز به‌خوبی پیش می‌رود و آنها از قذافی راضی هستند. اما ناگهان چنین چرخشی صورت می گیرد. چه چیز تغییر کرده است؟

بله، پس از این سازش، غرب از قذافی راضی بود. حتا سناتور «لیبرمن» و «کاندولیزا رایس» به تریپولی رفتند، او را در آغوش گرفتند و گفتند که او دوست خوبی است. این پس از سازش ۲۰۰۳ صورت گرفت. آنچه همه را غافلگیر کرد خیزش اخیر علیه او بود. آنها حاضر بودند با قذافی بعد از ۲۰۰۳ راه بیایند، ولی این خیزش به آنها نشان داد که بسیاری از مردم در مناطق شرقی لیبی از قذافی ناراضی هستند. این فرصتی بود برای جناح هوادار «دخالت انسان‌دوستانه»، که در دولت کنونی از قدرت بسیار برخوردار است، تا بر اساس اهداف خود روی دولت آمریکا برای دخالت در لیبی فشار بگذارد.

وضعیت کلی‌تر را چگونه می بینید؟ اگر آنها به اهداف خود در لیبی دست یابند، این در برنامه کلی آنها برای شمال آفریقا و خاورمیانه چه جایی دارد؟ آیا این حمله بخشی از یک برنامهٔ کلی‌تر است؟

به نظر من، در تصویر کلی‌تر، این حمله به معنای خیزش موج تازه‌يی از امپریالیسم است که بر اساس آن، قدرت‌های غربی، از جمله اروپا، کوشش خواهند کرد تا نفوذ گذشتهٔ امپراتوری خود را احیاء کنند. آنها ممکن است از «امپراتوری» خواندن آن خودداری کنند، همان طور که بعد از ۱۹۱۹ آن را نه «امپراتوری» بلکه نظام «تحت‌الحمایگی» خواندند. هدف آنها این بار اعمال کنترل مستقیم بر کشورها و اداره کردن آنها از طریق سازمان ملل یا «ناتو» است. و این چیزی جز پیدایش مجدد نظام اداره مستقیم کشورها توسط قدرت های غربی نیست. این البته در خاورمیانه واکنش منفی عظیمی ایجاد خواهد کرد. دولت‌های غربی متوجه عمق احساسات ضدامپریالیستی مردم نیستند. حتا آنهایی که امپریالیست ها را به کشور خود دعوت می کنند، پس از ورود آنها خود را با وضعیت دیگری مواجه می بینند. مردم بن‌غازی امروز برای هواپیماهای آمریکایی و انگلیسی هورا می کشند چون انتظار دارند آمریکا و انگلستان آنها را به مسند قدرت بنشانند. اما اگر این انتظار آنها تحقق نیابد، اولین کسانی خواهند بود که آمریکا و انگلستان را به امپریالیست بودن محکوم کنند.

بگذارید وضعیت لیبی را با بحرین مقایسه کنیم. در هردو کشور، دولت به سوی مردم آتش گشوده و معترضان را به قتل  رسانده است. در مورد لیبی می بینیم که غرب به لیبی و قذافی حمله می کند، اما در مورد بحرین شاهد دخالت ارتش عربستان سعودی در حمایت از امیر آن کشور هستیم. این برخورد دوگانه غرب را چگونه توضیح می‌دهید؟

بحرین هم برای منافع آمریکا و هم برای عربستان سعودی یک کشور حیاتی است. هر تغییری در بحرین می تواند به داخل عربستان هم کشیده شود چون جمعیت معترض در هردو کشور عمدتن شیعه است. به همین دلیل سعودی ها نسبت به اتفاقاتی که در بحرین می افتد بسیار وحشت‌زده هستند. برای آنها هیچ تغییر عمده‌يی در نظام سیاسی بحرین قابل قبول نیست و به همین دلیل آغازگر این اشغال شدند. آمریکا از باز شدن نسبی فضای سیاسی بحرین حمایت می کند چون فهمیده‌است که نمی توان ۷۰ درصد جمعیت را خارج از صحنه نگه‌داشت، اما سعودی‌ها از هر شکل باز شدن فضای سیاسی در بحرین وحشت دارند و در نتیجه خواستار برخورد شدید در بحرین بودند. البته، در این مقایسه نیز برخورد آمریکا بسیار سالوسانه است زیرا در حالی که کشتار مردم معترض را در بحرین تأیید می کند، در لیبی از حفظ جان مردم در برابر قذافی سخن می گوید.

پیامدهای این حمله را برای آنچه در ایران می‌گذرد چه می بینید؟

فکر نمی‌کنم در کوتاه مدت اثر چندان محسوسی بر ایران داشته باشد. اما در درازمدت پیامدهای غیرمنتظره‌يی خواهد داشت  که به نظر نمی‌رسد رهبران واشنگتن به آن بهای چندانی بدهند. برای مدت‌های طولانی سیاست ایران این بوده است که از طریق برنامه هسته‌يی خود ظرفیت تولید بمب اتمی را برای خود ایجاد کند، تا در صورت لزوم یا مواجه شدن با شرایط اضطراری دست به تولید آن بزند. بر اساس این سیاست میانه روانه، تا زمانی که چنین ضرورتی به پیش نیامده باشد، ایران دست به تولید بمب اتمی یا آزمایش آن نخواهد زد. اما با اشغال لیبی، به نظر من، تندروهای درون حاکمیت جمهوری اسلامی بدین بحث دامن خواهند زد که بهترین سیاست دفاعی، حرکت به سمت تولید بمب اتمی، و نه فقط ایجاد ظرفیت برای تولید آن، است. آنها این را تنها راه جلوگیری از اشغال شدن ایران معرفی خواهند کرد. بدین ترتیب، فشار برای تسریع کار فراداد هسته‌يی ایران افزایش خواهد یافت و این به نوبه خود به تشدید تنش میان آمریکا و ایران خواهد انجامید. به نظر من درسی که رهبران ایران از حمله به لیبی خواهند گرفت این است که لیبی مورد حمله قرار گرفت چون خود را خلع سلاح کرده بود.

اهمیت منابع نفتی در این رابطه چیست؟ چنین به‌نظر می رسد که کشورهای صاحب نفت یکی پس از دیگری به اشغال در می‌آیند. آیا بعد از لیبی نوبت ایران نخواهد بود؟

هرچند راهبرد پنهان ایده‌يولوژیست‌های واشنگتن، اشغال کشورها، خصوصی‌سازی منابع نفتی و خارج کردن کنترل نفت از دست دولت‌ها، و سپردن تولید نفت به شرکت‌های فراملی غربی است، اما در عمل این برنامه، به‌جز در چند مورد استثنایی، موفقیت آمیز نبوده است. در کل، آمریکا نتوانسته حتا در کشورهایی که در آنها مستقیمن دخالت کرده است منابع نفتی را خصوصی کند. مثلن آمریکا بعد از این که ارتش عراق را از کویت بیرون راند، انتظار داشت که کویت شرکت ملی نفت خود را خصوصی کند. اما کویتی‌ها از چنین کاری خودداری کردند زیرا آن را در راستای منافع دولت خود نمی‌دیدند. همین‌گونه در عراق می‌خواستند صنعت نفت را خصوصی کنند. اما دولت عراق، به‌رغم همه نزدیکی‌اش آمریکا، آمادگی چنین کاری را از خود نشان نمی‌دهد. تنها جایی که آمریکایی‌ها در این کار موفق بوده‌اند منطقه کردنشین عراق است، که نفت زیادی هم ندارد. بنابراین، هرچند خصوصی‌سازی خواست آمریکا است، اما احساسات مردم نسبت به ملی شدن نفت در دههٔ ۱۹۷۰ و مخالفت جدی آنان مانع از این کار می‌شود.

حمله به لیبی روی تعادل نیروهای داخلی در ایران و اختناق موجود در کشور چه تأثیری خواهد گذاشت؟

تأثیر آن روی روندهای داخلی ایران ممکن است به‌راحتی قابل مشاهده نباشد، اما تردیدی نیست که این حمله دست احمدی نژاد و محافظه‌کاران افراطی را تقویت خواهد کرد. هرچه قطب‌بندی‌ها و تنش‌ها بیشتر شود، غرب و جناح راست در ایران به‌طور متقابل از آن بهره خواهند برد. هرچه بیشتر به نظر برسد که غرب به دنبال کنترل کامل خارمیانه است، کسانی مثل احمدی نژاد بیشتر می‌توانند مدعی شوند که هرکس حامی دولت نیست، عامل امپریالیسم و ستون پنجم آن در ایران است. این وضعیت جناح احمدی نژاد را تقویت و خواستاران دگرگونی را تضعیف خواهد کرد. اقدامات دولت آمریکا، به‌رغم همه ادعاهایش، اغلب به تضعیف جنبش‌های تحول‌خواهی منجر می‌شود.

با توجه به آنچه که آمریکا در حال حاضر در لیبی، بحرین و دیگر کشورها انجام می‌دهد، آیا شما تفاوتی میان سیاست های دولت بوش با دولت اوباما می بینید؟

خیر. به‌نظر من اوباما با یک سری ایده‌های تازه قدرت را در دست گرفت. اما بوروکراسی دولتی آمریکا برنامه‌های خود را دنبال می‌کند. در عمل آنچه اتفاق افتاد این بود که این ایده‌های تازه به‌تدریج کنار گذاشته شدند و او بیشتر به سمت مواضع هیلاری کلینتون، که نماینده منافع وزارت خارجه، پنتاگون و لابی اسراییل است، روی آورد. بنابراین، سیاست او با سیاست گذشته هیچ تفاوتی ندارد. او حتا این جنگ را بدون مشورت با کنگره آمریکا آغاز کرده است، که کاری مخالف قانون اساسی است. امروز چند مقاله خواندم که بسیار تأسف‌آور بود. یکی از این مقالات به قلم «مکس بوث» در نیویورک تایمز منتشر شده است. او می‌نویسد که این اقدام نظامی کافی نیست و آمریکا باید لیبی را اشغال کند و دست به کشورسازی بزند. او خواستار استقرار مجدد یک نظام «تحت‌الحمایگی» است که بر اساس آن سازمان ملل متحد اداره لیبی را به یکی از کشورهای غربی واگذار می‌کند.

این یعنی بازگشت به استعمار کهن!

بله، دقیقن

از وقتی که به ما دادید سپاسگزاریم.

سايه ي سنگين هدايت

سايه ي سنگين هدايت

كيومرث

"...بر شاخه های درخت غار
دو کبوتر
تاریک دیدم
یکی خورشید بود وآن دیگری ماه..."  «لوركا»

شست سال از خود خاموشي صادق هدايت مي گذرد. از خاموشي نويسنده ي كه مانند سايه ي سياه بر فضاي تابناك ادبيات پارسي دري نقاب بسته بود و با شمشير هاي برنده ي با لشكر كشي هاي سياه اش به نبرد جامعه ي ناميمون و خرد ستيز مي رفت، او مي رفت تا ناوه ي سياه سركشي كه بر فضاي جهان فواره داشت و جامي حاكميت هاي مستبد را لبريز از مي مي كرد، با سايه ي سياه سنگين اش ناوه را پاره پاره كند. تا هرگز قطره ي براي سبزي جامعه خرد ستيز نه چكد. هدايت، فرياد سهمگين تلخ هستي اش را، به دادگاه هاي وجداني بشريت پيش كش مي كرد، او روايت گر روايت هاي ناخوانده ي روز گار خودش بود، مي نوشت، لايه هاي پنهان هستي را كه مردمان اطرافش با چشم هاي گرسنه و نفس هاي حيوان صفت شان بر پيكر نا شناخته جهان خود را لم داده بودند. هدايت نويسنده ي ژرفا نگر بود كه لايه هاي پنها جهان هستي را با ظرافت هاي دل خراشش براي نسل روزگار خودش روايت مي كرد. او از زنده گي و هستي پوچش بيزار بود، و براي هستي اش مرثيه هاي تلخ را با واژه هاي هراس انگيز مانند: دلهره، ترس، وهم، نيستي و مرگ و... مي نوشت، هدايت همقطار كافكا، كامو و سارتر و مايكوفسكي و ... بود. هدايت گاهي چراغ مدرنيته را روشن مي كرد و گاهي هم به سراغ تمدن گذشته ي شرق و ادبيات باستاني پارسي دري مي رفت، بوديسم را با ماركسيسم و ماركسيم را با بنش هاي فكر زرتشت مخلوط كرده و با روغن خوش رنگ مدرنيته در خمير گاه فكرش مايه مي زد. جهان هدايت، جهان پيچيده و جنگل تاريكي است كه با چراغ هاي نيمه روشن نمي توان به ژرفايي جهان هدايت رسيد. هدايت با كنش هاي نوشتنش راه فرار را از جهان پيرامونش سراغ مي گيرد، هم چنان كه كافكا، كامو و سارتر و ... بودند. هدايت کنشِِ نوشتن راه گریزی از جهان پیرامون مي داند، دری گشوده به رهایی. قرايتش از جهان همانی نبوده و نیست که عادات و مالوفات به ما آموزانده اند. صادق هدایت با مظاهر مدرنیته چندان سر سازش و همگونی نداشت. از آن روزگار نوجوانی گیاهخوار شد و تصور شراکت در کشتار حیوانات پشتش را لرزاند و از خوردن تن حیوانات پرهیز کرد.

همین کنش بستری برایش فراهم آمد تا آرام آرام با پدیده های مالوف همگانی نگاهی متفاوت داشته باشد. نامیمونی مناسبات مدرنیته در ایران و هند و ویرانی بازمانده جهان رویایی و اسطوره يی کهن او را چنان برآشفته می کند که با لحنی عصبی همه چیز را به زیر ضربات شلاق نیش ها و کنایه های خود می گیرد و دیگر خوب و بد نمی شناسد. لغزش های باور نکردنی و زخم زبان های بسیار و نگاه های تند و تیز عصبی اش از آن دوران شناخت، زاییده حس شکاف بزرگ میان خود و جهان پیرامونش است. او در نامه يی می نویسد: «تنها جای دنیا که قابل دیدن است قسمت هندو چین است که هنوز داخل احمق بازی ها و گندکاریهای بین المللی نشده. هر کسی برای خودش دنیای جداگانه يی است. خداها، آدمها، حیوانات با هم مخلوط می شوند....» در واقع هدايت از مردم جهاني كه هميشه در پي تجاوز و غارت و چپاو هستند بيزار هست و با سخترين وا‍ژه ها نفرين گر اين ها است. با همه این ها باید گفت ما هنوز از پدیده هدایت گذر نکرده ایم؛ چرا که تاکنون نویسنده يی قدرتمند تر از هدایت ارايه نکرده ایم تا توانسته باشیم از سایه سنگین سياه هدایت بیرون آییم. هدایتی که خود می گفت: «من روشنایی نیستم»، اینک چراغ فروزان ادبیات امروزه ما شده است؛ كه از ژرفا انديشي وي است. در پايان يك بار ديگر تاكيد مي كنم كه هدايت را نمي شود با اين پهلو كردن واژه ها شناخت، هدايت آن قدر عميق است كه ابزاري براي رفتن به درون آن را ندارم. اما نوشته ي ناچيزي را به مناسبت شست سال خود خاموشي هدايت سياه مي كنم.